وبه اتاق بایگانی برگشتم، این بهم ریختگی کلافه‌ام میکرد، از کوله پشتیم جانمازم رو بیرون کشیدم و به گوشه‌ی اتاق رفتم وچندتا زومکن‌ و کاغذ رو جابجا کردم تاجایی رو باز کنم برای پهن کردن جانمازم، به نماز ایستادم، همه‌ی خستگیم با نماز و عبادت پریده بود.

 

میخواستم هرچی زودتر به این اوضاع قارشمیش سروسامانی بدم.

هر چی جلوتر میرفتم، میدیدم که به اسکن نیازدارم بلند شدم، کمرم خشک شده بود، دستم رو پشت کمرم گذاشتم.
#کپی‌ممنوع⛔

مشاهده مطلب در کانال


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

☫♫♫ گروه سرود عاشقان ولایت یزد ♫♫☫ سید امیرحسین موسوی داودی فروشگاه همه چی تمام وبلاگ یزد حروف رمان من پیوست Lisa سایت تفریحی و سرگرمی چفچفک دو سوته خرید کن تحویل بگیر